خدایا!
آتش مقدس «شک» را چنان در من بیفروز
تا همه ی «یقین» هایی را که بر من نقش ک
رده اند بسوزد
و آنگاه از پس توده ی این خاکستر
لبخند مهراوه بر لب های صبح یقینی
شسته از هر غبار طلوع کند
خدایا!
به هر که دوست می داری بیاموز
که «عشق» از زندگی کردن بهتر است
و به هر که دوست تر می داری بچشان
که «دوست داشتن» از عشق برتر است.
خدایا
به من زیستنی عطا کن که در لحظه ی مرگ
بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است
«حسرت» نخورم
و مُردنی عطا کن
که بر بیهودگیش، سوگوار نباشم
بگذار تا آن را، «من» خود انتخاب کنم
اما آنچنان که «تو» دوست می داری.
چگونه «زیستن» را تو به من بیاموز
چگونه «مردن» را خود خواهم آموخت.