سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه در دانشش اختلاف و دوگانگینباشد . [امام باقر علیه السلام ـ در بیان معنای راسخان در دانش ـ]

یاد دارم در غروبی سرد سرد 
می گذشت از کوچهء ما دوره گرد 
دوره گردم دار قالی می خرم 
دست دوم جنس عالی می خرم 
کوزه و ظرف سفالی می خرم 
....گر نداری شیشه خالی می خرم 
اشک در چشمان بابا حلقه بست 
ناگهان آهی زد و بغضش شکست 
اول سال است ونان در سفره نیست 
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟ 
سوختم دیدم که بابا پیر بود 
بدتر از او خواهرم دلگیر بود 
بوی نان از خانهء همسایه بود 
بوی نان تازه هوشش را ربود 
اتفاقا مادرم هم روزه بود 
صورتش دیدم که لک برداشته 
دست خوش رنگش ترک بر داشته 
باز هم بانگ درشت پیرمرد 
پردهء اندیشه ام را پاره کرد 
دوره گردم دار قالی می خرم 
جنس دوم جنس عالی می خرم 
کوزه و ظرف سفالی می خرم 
گر نداری شیشه خالی می خرم 
خواهرم بی روسری بیرون دوید 
گفت آقا سفره خالی می خرید؟ 
حمید مصدق 



  
  

یک روز آفتابی، خرگوشی خارج از لانه خود به جدیت هرچه تمام در حال تایپ بود. در همین حین، یک روباه او را دید. 
روباه: خرگوش داری چیکار می‌کنی؟ 
خرگوش: دارم پایان نامه می‌نویسم. 
روباه: جالبه، حالا موضوع پایان نامت چی هست؟ 
خرگوش: من در مورد اینکه یک خرگوش چطور می تونه یک روباه رو بخوره، دارم مطلب می‌نویسم. 
روباه: احمقانه است، هر کسی می‌دونه که خرگوش ها، روباه نمی‌خورند. 
خرگوش: مطمئن باش که می تونند، من می تونم این رو بهت ثابت کنم، دنبال من بیا. 
خرگوش و روباه با هم داخل لانه خرگوش شدند و بعد از مدتی خرگوش به تنهایی از لانه خارج شد و بشدت به نوشتن خود ادامه داد. در همین حال، گرگی از آنجا رد می‌شد. 
گرگ: خرگوش این چیه داری می‌نویسی؟ 
خرگوش: من دارم روی پایان نامم که یک خرگوش چطور می تونه یک گرگ رو بخوره، کار می کنم. 
گرگ: تو که تصمیم نداری این مزخرفات رو چاپ کنی؟ 
خرگوش: مساله ای نیست، می خواهی بهت ثابت کنم؟ 
بعد گرگ و خرگوش وارد لانه خرگوش شدند. خرگوش پس از مدتی به تنهایی برگشت و به کار خود ادامه داد. 
حال ببینیم در لانه خرگوش چه خبره در لانه خرگوش، در یک گوشه موها و استخوان های روباه و در گوشه ای دیگر موها و استخوان های گرگ ریخته بود. در گوشه دیگر لانه، شیر قوی هیکلی در حال تمیز کردن دهان خود بود. 
نتیجه: 
هیچ مهم نیست که موضوع پایان نامه شما چه باشد، هیچ مهم نیست که شما اطلاعات بدرد بخوری در مورد پایان نامه‌تان داشته باشید، آن چیزی که مهم است این است که استاد راهنمای شما کیست 


  
  

فقط غروب جمعه نیست که دلگیر است ؛
کافیست دلت، گیــــــــر باشد

چشمان سرخ خورشیدنشان ازدل من دارد. 

غروب شدوخورشیدمیرودکه درگهواره اش بخوابد. 
بخواب کودک چشم قرمز. 

من بیدارم وستاره هاراتماشامیکنم. 

گهواره ات راباعشق تکان میدهم وبه رویت رواندازی ازمه میکشم. 


بااین همه غصه ازداشتن توشادم. 


برایت ترانه ای قدیمی میخوانم تادرگهواره ات باآرامش خواب فرداراببینی. 


تووارث ترانه های پدربزرگ هستی. 


وقتی که خوابی شبانه های تاریکم راباماه قسمت میکنم. 


آسوده بخواب کودک چشم قرمز 


من تاصبح بیدارم. 

برای ظهور مولا صلوات(اللهم صل ععلی محمد وآل محمد)

90/4/3::: 1:50 ع
نظر()
  
  



مگر نه اشک، زیباترین شعر و بی‌تاب ترین عشق و گدازان‌ترین ایمان


و داغ‌ترین اشتیاق و تب‌دارترین احساس و خالص‌ترین گفتن


و لطیف‌ترین دوست داشتن است که همه، در کوره یک دل، به هم آمیخته و ذوب شده‌اند


و قطره‌ای گرم شده‌اند، نامش اشک؟


کسی که عاشق است و از معشوقش دور افتاده و یا عزادار است


و مرگ عزیزی قلبش را می‌سوزاند، می‌گرید، غمگین است،


هرگاه دلش یاد او می‌کند و زبانش سخن از او می‌گوید و روحش آتش می‌گیرد


و چهره‌اش برمی‌افروزد، چشمش نیز با او همدردی می‌کند؛ یعنی اشک می‌ریزد،


اشک می‌جوشد و این حالات همه نشانه‌های لطیف و صریح ایمان عمیق و عشق راستین اویند


گریه‌ای که تعهد و آگاهی و شناخت محبوب یا فهمیدن


و حس کردن ایمان را به همراه نداشته باشد


کاری است که فقط به درد شستشوی چشم از گرد و غبار خیابان می‌آید



  • دلی که عشق ندارد و به عشق نیاز دارد، آدمی را همواره در پی گم شده اش، ملتهبانه به هر سو می کشاند!

    _________________
  •  


      
      

    سریال تلویزیونی مختارنامه این هفته در قسمت ?? خود روایت گر جنگ خشن و پُر حادثه «حروراء» است. طبق اعلام روابط عمومی صحنه های مربوط به نبرد حروراء به دلیل تاکید کارگردان بر وقایع گرایی و نزدیکی به حقیقت، خشونت زیادی دیده می شود و به همین دلیل روابط عمومی سریال مختارنامه توصیه کرده افرادی که بیماری قلبی و یا مشکلات عصبی و روحی دارند، قسمت دوم جنگ حروراء را که در بیست دقیقه پایانی قسمت ?? پخش می شود را تماشا نکنند. 

    بر اساس این خبر در قسمت ?? سریال مختارنامه دچار شدن بخشی از سپاه مختار به «تعصب عربی» مشکلات جبران ناپذیری برای سپاه مختار پیش می آید. همچنین در ابتدای قسمت ?? جاسوس آل زبیر ـ که نقش او توسط مسعود میّمی مدیر برنامه ریزی سریال ایفاء شده ـ به دستور احمر بن شمیط گوش، چشم و زبانش بریده و راهی سپاه آل زبیر می شود که دیدن این منظره روحیه سپاهیان آل زبیر را تضعیف کرده و به هم می ریزد. در این میان «مُهّلب» که همچنان در تلاش برای ایجاد تفرقه میان سپاه عرب ها و ایرانیان سپاه مختار است، فردی را برای صلح نزد سپاه مختار می فرسد اما تلاش هایش در ابتدا بی نتیجه می ماند و به مرور به نتیجه می رسد. 

    این قسمت پایان بازی یکی از بازیگران مطرح سریال مختارنامه " رضا رویگری " نیز خواهد 


      
      

    امه بسیار جالب دختری به همسرش آینده اش 

               

    عزیزم! 
    می توانی خوشحال باشی، چون من دختر کم توقعی هستم. 

    اگر می گویم باید تحصیلکرده باشی، فقط به خاطر این است که بتوانی خیال کنی بیشتر از من می فهمی! 

    اگر می گویم باید خوش قیافه باشی، فقط به خاطر این است که همه با دیدن ما بگویند"داماد سر است!" و تو اعتماد به نفست هی بالاتر برود! 

    اگر می گویم باید ماشین بزرگ و با تجهیزات کامل داشته باشی، فقط به این خاطر است که وقتی هر سال به مسافرت دور ایران می رویم توی ماشین خودمان بخوابیم و بی خود پول هتل ندهیم! 

    اگر عروسی آن چنانی می خواهم، فقط به خاطر این است که فرصتی به تو داده باشم تا بتوانی به من نشان بدهی چقدر مرا دوست داری و چقدر منتظر شب عروسیمان بوده ای! 

    اگر می گویم هرسال برویم یک کشور را ببینیم، فقط به خاطر این است که سالها دلم می خواست جواب این سوال را بدانم که آیا واقعا "به هرکجا که روی آسمان همین رنگ است"؟! اگر تو به من کمک نکنی تا جواب سوالاتم را پیدا کنم، پس چه کسی کمکم کند؟! 
    اگر از تو توقع دیگری ندارم، به خاطر این است که به تو ثابت کنم چقدر برایم عزیزی! و بالاخره... 

    اگر جهیزیه چندانی با خودم نمی آورم، فقط به خاطر این است که به من ثابت شود تو مرا بدون جهیزیه سنگین هم دوست داری و عشقمان فارغ از رنگ و ریای مادیات است.


    90/4/3::: 12:28 ع
    نظر()
      
      

    خدایا! 
    آتش مقدس «شک» را چنان در من بیفروز 
    تا همه ی «یقین» هایی را که بر من نقش ک 
    رده اند بسوزد 
    و آنگاه از پس توده ی این خاکستر 
    لبخند مهراوه بر لب های صبح یقینی 
    شسته از هر غبار طلوع کند 

    خدایا! 
    به هر که دوست می داری بیاموز 
    که «عشق» از زندگی کردن بهتر است 
    و به هر که دوست تر می داری بچشان 
    که «دوست داشتن» از عشق برتر است. 

    خدایا 
    به من زیستنی عطا کن که در لحظه ی مرگ 
    بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است 
    «حسرت» نخورم 

    و مُردنی عطا کن 
    که بر بیهودگیش، سوگوار نباشم 
    بگذار تا آن را، «من» خود انتخاب کنم 
    اما آنچنان که «تو» دوست می داری. 

    چگونه «زیستن» را تو به من بیاموز 
    چگونه «مردن» را خود خواهم آموخت.


      
      
    <      1   2   3   4   5      
    پیامهای عمومی ارسال شده
    + سلام دوستان بیاد از این به بعد هر روز که onمیشیم یک صلوات بفرستیم